آرزو و آرش خواهر و برادر مهربونی هستن که مثل همه خواهر و برادرها با هم بازی میکنند و با اینکه همدیگر رو خیلی دوست دارند، بعضی وقتها هم یه کمی با هم دعوا میکنند. البته خیلی هم زود آشتی میکنند.
اونها مثل همه شما بچههای خوب، منظم و تمیز هستند و بازی کردن رو هم دوست دارند.
اما داستان ما از اونجایی شروع شد که یک روز صبح، صدای خنده بلند آرزو توی اتاق پیچید، به قول معروف، حالا نخند و کی بخند.
مامان هم که از صبح توی آشپزخانه مشغول آماده کردن صبحانه بود، صدای خنده آرزو رو شنید. او هم تعجب کرد و تعجبش وقتی بیشتر شد که صدای گریه آرش رو شنید.
آرش مرتب گریه میکرد و میگفت: مامان آرزو به من میخنده و داد میزد، مامان... مامان...
مامان با شنیدن این صداها به اتاق بچهها رفت. آرش روی تخت نشسته بود و گریه میکرد. وقتی مادر را دید، هقهق کنان گفت: مامان از صبح که من بیدار شدم، آرزو داره به من میخنده. من هم ناراحت شدم، حالا هم دوست دارم گریه کنم.
و باز هم گریه کرد.
مادر، آرش را نوازش کرد و به او گفت: البته کار آرزو درست نبوده، اما تو هم نباید گریه کنی. حالا هم بلند شو برو جلو آیینه و خودت رو نگاه کن.
بچهها آرش هم که پسر حرف شنویی بود، رفت و خودش رو توی آیینه نگاه کرد. میدونین اون چی دید؟
اگر میخواین بدونین، باید کتاب «آرش و لپهای گلگلی» رو بخونین.این کتاب رو خانم اشرف کیانی نوشته و خانم الهام درویشی هم تصویرهای زیباش رو کشیده، انتشارات آسمان اندیشه هم اون رو با قیمت 600 تومان چاپ کرده است.امیدواریم از خوندن این کتاب لذت ببرین.
کودک ومطالعه...
ما را در سایت کودک ومطالعه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : rastegarchildliba بازدید : 149 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 19:15