قسمت دوم داستان كوچكترين شواليه

ساخت وبلاگ

اما آنها براي ساختن پل به مواد مختلفي از هر شكل و هر جنسي اعم از چوبي و صخره اي و طنابهاي محكم احتياج داشتند. همچنين به گاري هايي براي حمل اين اجناس و به حيواناتي مانند اسب و الاغ  و گاوهاي نر براي حركت گاري احتياج داشتند

خلاصه تاجران روز موفقيت آميزي داشتند گيلاسهاي كريستال و چوبي ، فنجانهاي بزرگ و كوچك ، فنجان قهوه خوري و فنجانهاي پهن و باريك را فروختند.

 و براي پر كردن اين فنجانها،  انواع شير گاو ، شير بز و انواع آبميوه و شراب را از فروشندگان خريداري شد.

در حقيقت ، تا آن زمان چنين موفيت تجاري در اين سرزمين ديده نشده بود. ديگر هيچ چيزي شبيه يك شمشير يا مصالح ساختماني وجود نداشت. هيچ گاري يا حيواني كه آنرا بكشد نبود و حتي يك قطره از مايعات بجز آب وجود نداشت

آنچه كه بود كيسه و گوني بود، كيسه هاي انباشته از پول در همه جا. حالا، آيا اين چيزها بدرد خورد؟ نه. شواليه ها با اين همه تلاش و اين همه تجهيزات نتوانستند بر اژدها پيروز شوند. و حالا سرزمينها اطراف شهر با تلي از خاك پوشانده شده بود و پادشاهي بهم ريخته بود.

تنها قلب آهنگر كوچك پر از اميد بود كه او سرانجام اين شانس را خواهد داشت تا به پرنسس برسد. او زره پوشيد و يك شمشيرقديمي و فنجانهاي حلبي و آهن قراضه برداشت و سوار اسبش شد و به سمت قصر پادشاه راه افتاد. او در مقابل شاه تعظيم كرد و گفت: من اميدوارم كه شواليه بشوم زيرا كه ممكنست بتوانم پادشاهي را از اين هيولاي وحشتناك خلاص كنم.

براي يك لحظه همه جا را سكوت فرا گرفت و سپس همه به غير از شاهزاده خانم خنديدند. در حقيقت آنها اينقدر خنديدند كه گوشهاي آهنگر كوچك قرمز شد. شاه گفت: شما حريف اين اژدها نيستيد. او ممكن است شما را به كشتن بدهد شما خيلي كوچك هستيد.

آهنگر كوچولو صاف ايستاد و شانهايش را عقب داد و گفت: ممكن است من كوچك باشم اما من مي توانم بجنگم.

شاهزاده خانم متاثر شد. برايش مسلم بود كه او مرد شجاع و خوبي است.شاهزاده گفت: پدر، بخاطر من ، او را شواليه كنيد. شما قول داديد، هر كسي مي تواند اژدها را از بين ببرد و مطمئنا او حق دارد كه شانسش را امتحان كند.

شاه نمي توانست خواسته دخترش را رد كند. از تخت سلطنت برخاست و به  آهنگر مقام شواليه اي داد. شاهزاده خانم مو بافته اش را باز كرد و تكه اي از آن را به كوچكترين شواليه داد به او گفت: ممكن است اين برايت شانس بياورد، شواليه ي شجاع آنرا در پاكتي گذاشت و روي قلبش گذاشت. كوچكترين شواليه همراه با اسبش براي يافتن اژدها براه افتاد.

 او به تعدادي شواليه خسته و مجروح برخورد. يك مرد  به او گفت: برگرد، هيچ مردي نمي تواند هزار شمشير را حمل كند و نمي تواند از روي پلي عبور كند كه وجود ندارد. و اگر يك فنجان خالي را پر كني كه ديگر خالي نيست. همه اينها حقه است. آن مرد فكر كرد كه كوچكترين شواليه ، بزرگترين آدم احمقي است كه ديده است

كوچكترين شواليه نصف روز در راه بود كه يكدفعه چيزي در جاده زير درخت ديد. آن يك كندوي عسل بود. از آنجائيكه او خيلي مهربان بود آنرا برداشت و روي درخت، يعني سرجايش قرار داد. ناگهان صداي نازكي شنيد، صداي ويز ويز

ما عمل مهربانه ي تو را ديديم ، اما لطفا ما را سرجايمان قرار نده ، تمامي شواليه هائيكه ما را اينجا ديدند با شمشيرهايشان يك ضربه محكم به ما زدند. ما را با خودت ببر، تا شايد روزي بتوانيم محبت تو را جبران كنيم. شواليه ي كوچك قبول كرد و با دقت كندو را كنار خورجينش قرار داد

بعد از اين اتفاق، او اژدها را پيدا كرد و يا بهتر است بگوئيم اژدها او را پيدا كرد. اژدها از آسمان فرود آمد تا از نزديك او را ببيند وقتي او را ديد، گفت: تو چيزي به غير از يك نخود فرنگي نيستي كه نمي تواني مرا به زمين بزني، برو خونه تا كمي بزرگتر بشوي ، جنگيدن با تو برايم خسته كننده خواهد بود

 اما شواليه ي كوچك به او حمله كرد و با شمشيرش ضربه محكمي به او وارد كرد.

اژدها گفت: آخ.

شواليه ي كوچك حمله كرد و دوباره به او ضربه اي وارد كرد. اژدها باصداي بلند گفت: تو ايندفعه خيلي تند رفتي و به من ضربه زدي. من تو را آتش خواهم زد، دوست داري چه شكلي شوي، شبيه يك نان تست برشته خوب است؟

ناگهان صداي وزوزي از كوله پشتي شنيده شد. زنبوري پرواز كرد و در گوش كوچكترين شواليه گفت: ما راهي براي كمك به تو بلديم. كندو را پرت كن ، ما از تو محافظت خواهيم كرد.

سپس كوچكترين شواليه، كندو را برداشت و آنرا بطرف سر اژدها پرتاب كرد. ناگهان هزار  زنبور به پرواز درآمدند و با نيشهايشان كه مثل شمشيرهاي كوچكي بودند بارها و بارها اژدها را گزيدند. چشمهاي اژدها ورم كرد او ديگر به سختي مي توانست ببيند. او با آه و ناله به آسمان پريد و به سمت غارش در كوهها  پرواز كرد.

کودک ومطالعه...
ما را در سایت کودک ومطالعه دنبال می کنید

برچسب : قسمت,داستان,كوچكترين,شواليه, نویسنده : rastegarchildliba بازدید : 143 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 14:52